pages

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

راضی ام


یکی از هنر های ما ایرانی ها اینه که بعضا در شرایط واقعا اسف بار هم می تونیم راضی و خوشحال باشیم. به زندگیم که نگاه می کنم می بینم وضعیت اصلا خوب نیست. محیط نزدیک به غیر قابل تحمله،  هر چی بیشتر به مدرنیته گرایش پیدا می‌کنم فاصله‌ام با فرهنگ موجود بیشتر و بیشتر می شه. فکر کردن آسون تر می شه و زندگی تو ایران سخت تر. از وضعیت فرهنگی جامعه راضی نیستم، سطح فکری خیلی از مردم واقعا برام آزار دهنده ست. تناقضهای متعدد تو جامعه برام قابل باور نیست. وضع مالیم رضایت بخش نیست. از استعدادام به اندازه ی کافی نمی تونم استفاده کنم....
 از این چیزا بخوام بگم مثل همه خیلی حرف دارم. و اگه بخوام به این موارد خیلی منطقی فکر کنم و تصمیم بگیرم خیلی زود به این نتیجه میرسم که ایران جای موندن نیست.
ولی دوست دارم باز هم موارد رضایت بخش زندگیم رو مرور کنم و به خودم امید بدم. نمی دونم این امید حقیقت داره یا نه. نمی دونم دارم با این امید فرار می کنم یا نه. ولی جرئت نا امیدی رو ندارم چون هرچی نگاه می کنم تنها نیرویی که تو زندگی آدم رو نگه می داره امیده. خیلی برام جالبه که بعضی ها می گن هیچ امیدی ندارن. به هیچ موردی امیدوار نیستن. تو سیاست که دخالت نمی کنن چون می گن همه مثل همن... آمریکا و انگلیس تصمیم می‌گیرن که کی بره کی بیاد... موسوی و کروبی و یزدی و جنتی و احمدی نژاد و خاتمی و ... هم همه سر و ته یه کرباسن. همه چی سیاه بازیه. مردم هم درست بشو نیستن. هرچی بیاد سرمون حقمونه....
(من واقعا برام سواله که این تیپ آدمها به چه انگیزه ای به زندگیشون ادامه میدن.)
ولی من امیدوارم! واقعا امید دارم که وضعیت سیاسی عوض بشه. امید دارم وضع اقتصادی و فرهنگی و مهمتر از همه وضع فکری خودم و جامعه بهتر بشه. از امید که بگذریم دوست دارم اعتراف کنم که از قسمت قابل توجهی از زندگیم رضایت دارم:
از خانواده‌ام راضی‌ام. پدرم و مادرم رو عاشقانه دوست دارم (طوری که نمی‌تونم توضیح بدم). دو تا داداش دارم که بینهایت مهربون و خوبن و رابطه‌ام باهاشون عالیه (همچنین سارا همسر داداشم). از همسرم کاملاً راضی‌ام و عاشقشم و برعکس خیلی‌ها که میگن اولش خوبه من حس می‌کنم هرچی می‌گذره بیشتر عاشق فرناز می‌شم و رابطه‌ام هم باهاش بهتر میشه (به قول پدر خانومم دوست های خوبی هستیم). از خانواده جدیدم (خانواده فرناز).  هم کاملاً راضی‌ام و ارتباط خیلی خوبی باهاشون دارم، خیلی آدم‌های گرم و صمیمی و خاکی و مهربونی هستن. از دوستام خیلی راضی‌ام و حس می‌کنم یه گنجینه با‌ارزش دارم تو این مورد(راست می‌گم). از دانشگاه تهران و وضعیت درسی‌ام راضی‌ام (البته چون دانشگاه قبلیم امیرکبیر بوده خیلی جای تعجب نیست.) از استاد پروژه‌ام خیلی خیلی راضی‌ام و نمی تونم کتمان کنم که یکی از آرزوهای بزرگم با ارتباط با این استاد برآورده شده. آدم بسیار بسیار باحال و باسواد و با شعوریه. سریال Seinfeld (رجوع شود به پست اول)رو هم کامل دیده :دی. سر کار هم چون با همین استادم (رامتین خان خسروی ملقب به دکتر) کار می‌کنم شرایط خوبی دارم. هر روز کلی مطلب جدید یاد می‌گیرم و مهمتر از اون با لذت کار می‌کنم.شرکت فناپ هم به نظر از خیلی جهات شرکت خوبی میاد و تا اینجا از اون هم راضی‌ام مخصوصاً اینکه دستشوییش بوی خوبی میده همیشه. از وصال عزیز استاد موسیقیم خیلی راضی‌ام (ولی فکر کنم اون اصلاً از من راضی نیست و حق داره). از سازم، از لپ تاپ و گوشی موبایلم هم راضیم. از اینکه به مهندس رأی دادم هم راضی‌ام.
همین دیگه.

اینو هم از وبلاگ دوستان یاد گرفتم که تو هر پست یکی دو تا پی‌نوشت بنویسم خوبه:

پی نوشت:
حالا اگه دو روز دیگه اومدم نوشتم که زندگی چقدر … و اینا تعجب نکنین. به هر حال این حسی بود که خواستم یه جا ثبت بشه.




۴ نظر:

  1. منم کاملا موافقم با اینکه هر چی میگذره از زندگی زناشویی، عشقم بیشتر و بیشتر میشه و بیشتر همسرم رو دوست دارم.
    بوی دستشویی باحال بود!
    از این دست موارد خوب زیاده توی زندگی، شاید همین چیزهاست که همه مون رو امیدوار نگه داشته به زندگی! وگرنه موارد اجتماعی و در سطح کلان، همونطور که گفتی خیلی وضعش خرابه و البته این وضع خراب خیلی خیلی تاثیر میذاره روی همه چیز! یه موقعها هست که با داشتن همه ی اون چیزای خوب، از خونه که خارج میشی، حالت از همه چیز بهم میخوره.
    این مطلبت مهم تر از مطالب بعدی درباره ی گه بودن مدل زندگیه و اونا خیلی تحت تاثیر شرایط هستند، ولی این یکیا ثابتن

    پاسخحذف
  2. ضمنا، این جمله ات باحال بود:
    «هر چی بیشتر به مدرنیته گرایش پیدا می‌کنم فاصله‌ام با فرهنگ موجود بیشتر و بیشتر می شه. فکر کردن آسون تر می شه و زندگی تو ایران سخت تر»
    جدا چند وقت بود نمیدونستم چه جوری و با چه کلمه ای دوری ام از سنت رو خطاب کنم! یعنی تا به حال با اسم سنت توجه بهش نکرده بودم.

    پاسخحذف
  3. ای وای مردم چه قدر حسودنا .واه واه واه :دی
    وای عجب مطلبی بودا. مخصوصا خط های 30 31 32 .عالی عالی
    منم ازت راضیما، بگم :-) آقا آقا
    ولی جدی منم از همه چیم راضیم فقط اگه وضع مملکت هم درست می شد که من دیگه هیچ غمی نداشتم .ههههی
    البته فک کنم اکثرا همینجورین

    پاسخحذف
  4. خیلی دوست داشتم حسی رو که تو متنت بود، واقعا باهاش همزاد پنداری کردم. دارم به این فکر می کنم که چه خوبه که اقلا جزو کسایی هستیم که از شرایطی که خودمون توش موثریم و اونا رو با تصمیمامون می سازیم،راضی هستیم و احساس خوشبختی و موفقیت می کنیم.

    پاسخحذف